طوطي از پسته‌ي تنگ تو شکر گرد آورد

شاعر : خواجوي کرماني

چشمم از درج عقيق تو گهر گرد آوردطوطي از پسته‌ي تنگ تو شکر گرد آورد
مهر رخسار تو در دور قمر گرد آوردصد دل خسته بهر موئي از آن زلف دراز
اي بسا در که درين قصر دو در گرد آوردمردم چشم من از بهر نثار قدمت
رخ زردم بچه وجه اينهمه زر گرد آوردگنج قارون چو درين ره به پشيزي نخرند
نرگس مست تو هنگام نظر گرد آوردخبرت هست که چندين دل صاحب‌نظران
آن همه لعل که بر کوه و کمر گرد آوردچرخ پيروزه ز خون جگر فرهادست
دل من هر چه بخوناب جگر گرد آورددر سر چشم جفا ديده‌ي خون افشان کرد
رخت سودا بدم سرد سحر گرد آوردگرم کن بزم طرب را که شب مشک فروش
لعل شيرين ترا ديد و شکر گرد آوردخسرو آنست که چون ملک وصالت دريافت
کرد ترتيب ره و بار سفر گرد آورددلم اين لحظه بدست آر که جانم ز درون
سوي بحرين شد و للي تر گرد آوردچشم خواجو چو رخ آورد بدرياي سرشک